تو خیابون داشتم قدم میزدم که
کودکی رو دیدم یه جا نشسته داره یه چیزی رو کاغذ می نویسه
رفتم جلو نشستم کنارش گفتم اسمت چیه؟
گفت: حسین
گفتم بابات کجاست؟
یه نگاه بهم انداخت و با صدا آروم گفت رفته پیشه خــــــــدا
گفتم مامانت کجاست؟
حسین گفت مریــــــضه داره میـــره پیش خــــــدا
سرمو چر خوندم دیدم روی کاغذ نوشته بود
خــــــــــدا باهــــــــــات قــــهـــــرم....!